سه گانه نیویورک
نویسنده:
پل استر
امتیاز دهید
✔️ پل استر در سهگانه نیویورک، تصویری از امریکای فعلی به مخاطب ارایه میدهد که برخلاف تبلیغات رسمی، هیچ جلال و شکوهی ندارد، از آرامش و آسایش در آن خبری نیست و آدمهایش هم در مرز جنون و سلامت عقل و نفس قرار دارند.
با مطالعه این سهگانه، مخاطب وحشتزده میشود که به چه راحتی، آدمی ممکن است که حتی بی آن که خود متوجه بشود، تغییر کند و یکباره به تباهی بیفتد.
تغییرات در اثر شرایط و روابط، آن هم شرایطی که به نظر اتفاقی میآیند به وجود میآید و مثلا یک کارآگاه خصوصی، وقتی با جنون و خشونت در پس ظاهر و پرده زندگی قشر اعیان و اشراف (یعنی چشم و شرف!) جامعه مواجه می شود، کمکم تبدیل به یک دیوانه ولگرد میشود و جالب توجه این است که در لایه پنهان اثر، مخاطب هم، همچون شخصی اصلی- راوی داستان- متوجه این تغییرات نمیشود هرچند نشانهها داده شده است . اما سرانجام وقتی که راوی از دیدن خود در آینه یک کافه جا میخورد، ما نیز با او حیرتزده میشویم که چنین تغییری به سمت پلشتی چرا و چه طور انجام شد؟
همین دو پرسش (چرا و چه طور)؟ پرسشهای اساسی در ذهن پل استر است که باعث میشود تا رمان پلیسی، سمت و جهت تازهای بیابد، دیدگاه استر، اگرچه به تعبیری اگزیستانسیالیستی است و مانند همه موجودات، انسان می تواند هویت خود را شکل دهد.
اما این شکل دادن در ذهن و زبان پل استر، وقتی که دارد جامعه امریکا را تصویر میکند، تغییری در جهت پستی، دیوانگی و پلشتی است.
یک موضوع مهم دیگر در این اثر پلیسی این است که درگیریها، از عالم درون منتقل شدهاند. یعنی برخلاف سبک عام و مانوس در رمان پلیسی که قهرمان اثر با عدهای نابکار و تبهکار درگیر میشود تا احقاق حقی کند و یا رمز و راز از جنایتی را بگشاید و نظایر آن، در این سهگانه، قهرمانهای اثر با خود درگیر هستند، چیزی شبیه به درگیری با خود از جانب هملت، با این تفاوت که در هملت، فضای غالب اثر، اشرافی بود و در این سهگانه، با امریکای معاصر و خیابانهای شلوغ نیویورک و آدمهایی مواجه هستیم که در زندگی روزمره بارها مشاهدهشان میکنیم.
موضوع مهم دیگر این است که دیوانهها در این سهگانه به وفور دیده میشوند. تقریبا بیشتر اشخاص یا رسما دیوانهاند و یا در مرز دیوانگی قرار دارند. جالب این است که در عالم داستان، بنا به پرداخت قدرتمند نویسنده، این موضوع که در دست نویسندهای تازه کار چه بسا ضعف و عیب باشد، در ذهن مخاطب چالشی بر نمیانگیزد.
بیشتر
با مطالعه این سهگانه، مخاطب وحشتزده میشود که به چه راحتی، آدمی ممکن است که حتی بی آن که خود متوجه بشود، تغییر کند و یکباره به تباهی بیفتد.
تغییرات در اثر شرایط و روابط، آن هم شرایطی که به نظر اتفاقی میآیند به وجود میآید و مثلا یک کارآگاه خصوصی، وقتی با جنون و خشونت در پس ظاهر و پرده زندگی قشر اعیان و اشراف (یعنی چشم و شرف!) جامعه مواجه می شود، کمکم تبدیل به یک دیوانه ولگرد میشود و جالب توجه این است که در لایه پنهان اثر، مخاطب هم، همچون شخصی اصلی- راوی داستان- متوجه این تغییرات نمیشود هرچند نشانهها داده شده است . اما سرانجام وقتی که راوی از دیدن خود در آینه یک کافه جا میخورد، ما نیز با او حیرتزده میشویم که چنین تغییری به سمت پلشتی چرا و چه طور انجام شد؟
همین دو پرسش (چرا و چه طور)؟ پرسشهای اساسی در ذهن پل استر است که باعث میشود تا رمان پلیسی، سمت و جهت تازهای بیابد، دیدگاه استر، اگرچه به تعبیری اگزیستانسیالیستی است و مانند همه موجودات، انسان می تواند هویت خود را شکل دهد.
اما این شکل دادن در ذهن و زبان پل استر، وقتی که دارد جامعه امریکا را تصویر میکند، تغییری در جهت پستی، دیوانگی و پلشتی است.
یک موضوع مهم دیگر در این اثر پلیسی این است که درگیریها، از عالم درون منتقل شدهاند. یعنی برخلاف سبک عام و مانوس در رمان پلیسی که قهرمان اثر با عدهای نابکار و تبهکار درگیر میشود تا احقاق حقی کند و یا رمز و راز از جنایتی را بگشاید و نظایر آن، در این سهگانه، قهرمانهای اثر با خود درگیر هستند، چیزی شبیه به درگیری با خود از جانب هملت، با این تفاوت که در هملت، فضای غالب اثر، اشرافی بود و در این سهگانه، با امریکای معاصر و خیابانهای شلوغ نیویورک و آدمهایی مواجه هستیم که در زندگی روزمره بارها مشاهدهشان میکنیم.
موضوع مهم دیگر این است که دیوانهها در این سهگانه به وفور دیده میشوند. تقریبا بیشتر اشخاص یا رسما دیوانهاند و یا در مرز دیوانگی قرار دارند. جالب این است که در عالم داستان، بنا به پرداخت قدرتمند نویسنده، این موضوع که در دست نویسندهای تازه کار چه بسا ضعف و عیب باشد، در ذهن مخاطب چالشی بر نمیانگیزد.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی سه گانه نیویورک
او که بیش از همه از گرگهای گرسنه که در اطراف ایگلوی او پرسه میزدند ترسیده بود مکررا بیرون می رفت و با تمام قدرت تا آنجایی که میتوانست بلند آواز میخواند تا گرگها را بترساند. اما باد چنان به شدت می وزید که هرچه بلندتر فریاد می کشید غیر از زوزه ی باد چیزی نمیشنید.
در هرحال این مشکل بزرگی بود که در برابر مشکل ایگلو اصلا به حساب نمی آمد.
چون فرویشن متوجه شد که دیوارهای پناهگاه کوچکش رفته رفته بر او تنگتر می شوند. به دلیل یخبندان وحشتناک منطقه، عملا نفسهایش بر دیوارها یخ میبست وبا هر نفسی دیوارها کلفتتر می شدند و ایگلو کوچکتر میشد تا اینکه بالاخره هیچ جایی برایش باقی نماند.
تصور به وجود آمدن کفنی از یخ برای خود بدون شک بسیار وحشتناک است و به نظر من به مراتب وحشتناکتر از مثلا دخمه و پاندول نوشته ی پو است. چون در این مورد این خود شخص است که مسئول نابودی خویش است. و وسیله ی نابودی همان چیزی است که برای ادامه ی حیات به آن نیاز دارد. چون بی تردید اگر آدم نفس نکشد که زنده نمی ماند و در همین حال نیز اگر نفس بکشد هم خواهد مرد.
سه گانه ی نیویورک ، پل استر
یا اگر سایتی برای دانلود قرار داده معرفی بفرمایید، تا یک خانواده رو از نگرانی .... ;-)
آن داستانِ حقیقی را که در پشت کلمه ها پنهان شده تصور میکنیم و برای اینکه چنین کنیم خود را به جای شخصی که داستان راجع به اوست میگذاریم و وانمود میکنیم که میتوانیم او را درک کنیم چون قادر به درک خود هستیم.
این فریبی بیش نیست. شاید وجودمان برای خودمان قابل درک باشد و گاهی حتی بازتابهایی از خود واقعی خویش درک میکنیم. اما سر آخر میفهمیم که هرگز نمیتوانیم مطمن باشیم و همانطورکه زندگی میکنیم و جودمان بیش از پیش برایمان گنگ مینماید و بیشتر و بیشتر متوجه عدم هماهنگی خود میشویم.
هیچکس نمیتواند از مرز وجود کسی به درون خودش نفوذ کند، به این دلیل ساده که هیچکس نمی تواند به وجود خود نیز پی ببرد.
سه گانه نیویورک ، پل استر